قسمت چهل و یکم رمان فرار از جهنم

ساخت وبلاگ

( قسمت چهل و یک: جوجه مواد فروش )

هنوز از مدرسه زیاد دور نشده بودیم که چشمم به چند تا جوون هجده، نوزده ساله خورد ... با همون نگاه اول فهمیدم واسطه مواد دبیرستانی هستن ...

زدم بغل و بهش گفتم پیاده شو ... رفتیم جلو ... .
- هی، شما جوجه مواد فروش ها ... .
با ژست خاصی اومدن جلو ... جوجه مواد فروش؟ ... با ما بودی خوشگله؟ ... - از بچه های جیسون هستید یا وانر ؟ ...

یه تکانی به خودش داد ... با حالت خاصی سرش رو آورد جلو و گفت ... به تو چه؟ ...
جمله اش تمام نشده بود، لگدم رو بلند کردم و کوبیدم وسط سینه
اش ... نقش زمین شد ...

دومی چاقو کشید ... منم اسلحه رو از سر کمرم کشیدم ...

- هی مرد ... هی ... آروم باش ... خودت رو کنترل کن ... ما از بچه های وانر هستیم ...

همین طور که از پشت، یقه احد محکم توی دستم بود

کشیدمش جلو ... تازه متوجهش شدن ... به وانر بگید استنلی بوگان سلام رسوند ... گفت اگر ببینم یا بفهمم هر جای این شهر، هر کسی، حتی از یه گروه دیگه ... به این احمق مواد فروخته باشه ... من همون شب، اول از همه دخل تو رو میارم ...

ادامه دارد...

امروز اولین روز از باقی عمر من است...
ما را در سایت امروز اولین روز از باقی عمر من است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bbentozahra2 بازدید : 143 تاريخ : چهارشنبه 4 اسفند 1395 ساعت: 17:05